آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

آویسا

یک مامان غرغرو

امروز از اون روزاست! از اون روزایی که هوای دل منم مثل آسمون گرفته از اون روزایی که سرشار از خوشبختی ولی بی حوصله ام! تصمیم داشتم از غم و خستگی و بی حوصلگی اینجا ننویسم امانشد! آویسا عسل هم امروز سنگ تموم گذاشت با اینکه برای اولین بار در کل تاریخ عمرش تا 9 صبح خوابید و بنده را بس شگفت زده کرد اما تلافیشو تو بقیه روز در آورد اینقدر امروز نق زد و بد اخلاقی کرد که این مامان بی حوصله ی خسته اش برای یک ربع به امان خدا گذاشتش روی تخت تا با صدای 100000000 دسیبل جیغ بزنه و گریه کنه و به محض بغل کردنش ببینه که بلا داره با چشمای خیس از اشکش بهت میخنده و میگه: دیدی موفق شدم! دلم گرفته از خونه موندن و گریه های بی پایان آویساو بی خوابی ،خست...
5 آذر 1390

آویسا در 5ماهگی(اولین عروسی)

گلدونه ی مامان دیشب برای اولین بار رفتی عروسی  جشن خاله صنم و عمو احسان تو هتل اسپیناس خلیج فارس  اما شاید دیگه حالا حالا ها نبینیشون چون دارن میرن کانادا.خیلی شب خوبی بود اما عزیز مامان آخه چرا اینقدر شما نق میزنی و با همه غریبی میکنی؟ لباس عروسی آویسا خانوم:   ...
3 آذر 1390

آویسا در 5ماهگی(1)

دخترکم دیگه می تونی بشینی البته با حمایت! اسباب بازی ها و عروسکاتو با آگاهی انتخاب میکنی. دیشب برای اولین بار به این عروسکت توجهت جلب شد و کلی از صحنه بازی وکنجکاویت برای کشفش فیلم گرفتیم راستی فسفلی بالاخره بابا رضا را از تختش بیرون کردی این همه من از بدو تولدت تلاش کردم وارد تختخواب مانشی و جدا بخوابی اما عاقبت دلسوزی بابا و عمه مهناز برای من که شبها به خاطر زیاد بیدار شدن شما اذیت میشدم باعث شد سرکار عالی جای باباتو تصاحب کنی! من قلبا" به این کار راضی نیستم و حاضرم سختیش را تحمل کنم تا تو به رختخواب خودت عادت کنی اما نمیدونم چرا زبانم برای مقاومت در مقابل این تصمیم بابایی بند اومد!    &nb...
1 آذر 1390

آویسا در 5ماهگی(2)

آویسا جون مامانی امروز بدون کمک نشست ! خیلی خوشحالم خیلی کیف داره لمس کردن و دیدن مراحل رشد دخترکم     بعدا" نوشت: * مامانی مریم همین یک ساعت پیش گفت نباید بذارم شما اینجوری بشینی چون هنوز برات زوده و ممکنه به کمرت آسیب برسه! ...
1 آذر 1390

عید غدیر

دیروز عید بود ما خونه مامانی مریم بودیم چون مامانی سیده کلی مهمون میومد و می رفت و آویسا هم  با همه غریبی میکرد و همش در حال نق زدن و گریه بود !با اینکه میدونم این رفتارش تا حدی طبیغیه اما باز هم نگران ارتباط بر قرار کردنش با دیگرانم ! عکسای آویسا در روز عید: شب هم رفتیم پیش آترا گلی خدا را شکر اونجا کمی آبروداری کرد و شاید به خاطر آترا حالش خوب بود ! تازه دخترم نوازندگی هم میکرد آویسا دوتا همبازی خوشگل توی فامیل داره که بی صبرانه منتظر م تا بزرگ بشن و با هم بازی کنن    سروین نازی وآترا گلی ...
26 آبان 1390

اولین برف پاییزی!!!!

دختر قشنگم دیروز اولین برف زندگیت بارید! هنوز پاییزه و برای شهر ما فصل بارش برف نیست اما امسال خدا دلش به ما رحم اومده و داره نعمتای قشنگشو پشت سر هم رو سرمون میریزه .خانوم کوچولو این بارشها برای مامان هم تازگی داره منم برای اولین باره تو آبان برف میبینم! خیلی قشنگه نه؟ به بهار نیست به خزون نیست بسته به اینوبه اون نیست به توبسته به توتنها همه رنگ و بوی دنیا نه به گریه های ابرو نه به خنده های آفتاب تا نباشی تو نمیاد هوس گل به لب آب          این کلوچه خوشمزه را باید یه لقمه چپ کرد!                 ...
18 آبان 1390

آویسا خانووم!

سلام  سلام من تا مامان رفته داره کارای خودشو میکنه آمدم چند تا عکس بذارم برای دوست جونام! آخه این مامان همش کار داره به جیغای منم اصلا" توجه نمی کنه اما نمی دونه من خودمم هم بلدم بیام سر کامپیوتر   اگه هم باور ندارید این پست کار خودمه برای اثبات عکسشو می ذارم خوب *عکسا توضیح دارند. ...
8 آبان 1390

سفر به شمال (نوشهر)1

سلام به همگی هفته گذشته منو مامان و مامانی مینا رفتیم شمال .به قول مامانی سفر سه نسل! راستش به هر سه تامون خیلی خوش گذشت و حسابی هوا خوردیم! اما از اونجاییکه من ار بدو تولدم در متن آلودگی و دود بودم همچین از آب وهوای پاییزی اونجا تعجب کرده بودم که نگو! اینقدر تمرین جیغ کردم که مامانم شنواییش را به خاطر پاره شدن پرده گوشش داره از دست میده البته نا گفته نماند به خاطر همین کارم بود که در کل محل سر شناس شده بودم ، البته من دختر بلبل زبون و خوش اخلاقی هستم و به غیر از جیغ زدن کلی هم با مامانیم حرف میزدم و میخندیم اینم اولین عکس من با دریا بفرمایید کباب این عکس خوابالو هم تقدیم میشود به خاله آتنا ...
23 مهر 1390

همه چی آرومه!

دیگه کمتر خسته میشم! دیگه همش خوابم نمیاد! به زندگی جدیدم عادت کردم.آویسا هم گریه هاش کمتر شده و خوابش بیشتر! هر روز ساعت 6تا 7 بیدار میشه و تا 9 بازی میکنه و دوباره یک ساعت می خوابه بعد تا 12-11 بیداره و برای اینکه من ناهار بخورم می خوابه و به محض تموم شدن ناهارم قربونش برم چشمای قشنگشو باز میکنه! گاهی فکر میکنم مهربونم برای دلخوشی من الکی خودشو به خواب زده دوتاییمون از ساعت 2 تا 4.5 کنار هم می خوابیم و بعد تا بابا بیاد بیداریم ! شب هم 8.5 تا 9 آماده خواب میشه و لالا میکنه! این ساعتا هر روز یکسانه و تغییر نمیکنه اصلا" ساعت بیولوژیک دخترک از همون بدو تولد تنظیم بود و روز و شبش منظم بود در بین ساعتای بیداری هم مطالعه میکنیم، بازی میکن...
26 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد