آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

آویسا

صندلی نو مبارک!

دیشب گل دخترم صاحب یک صندلی غذا شد.ذوقش واقعا" دیدنی بود تا گذاشتیمش توش شروع کرد به ذوق کردن و آواز خوندن!  اینم یک اسباب بازی جدید بود که براش خریدیم و این نیم وجب شش ماهه و بیست و خوردهای روزه انقدر براش ذوق میکرد و جیغ میکشید که موندم بزرگتر شد برای بدست آوردن چیزایی که دوست داره چیکار میخواد بکنه!!! آویسا جونم یاد گرفته مثل این پیرزن بی دندونها آرواره هاشو بهم میزنه و اد اد میکنه بچم زبون باز کرده و مدام"بابا" میگه! خدا خیر بده این گروهbarobax که هر کلیپی میسازن کلی مارو سرگرم میکنه آویسا خانوم عاشق کار جدیدشون "بدو بیا" شده و موقع پخش این کلیپ پلک نمیزنه! ...
24 دی 1390

کاش این روزا از یادم نره!

1)آویسای مامان!حسابی خوردنی شدی دیگه بانگاه هم میتونیم با هم ارتباط برقرار کنیم، من بهت زل میزنم و تو با مهربانی تماشام میکنی و با چشمای درشت شیطونت بهم میگی که نگاهم را میفهمی!   2)دخترکم انقدر بزرگ شدی که مامان بتونه مهمونی بگیره دیروز برای اولین بار بعد از تولدت مهمونی دادم و خودم کارامو کردم و توقلقلی من هم کاملا" همکاری کردی تا من وبابا رضا بتونیم مهمونیمونو خیلی خوب اداره کنیم.البته ناگفته نماند اگه کمکهای بابا رضا نبود این مهم اصلا" ممکن نمیشد!   3)آویسا جون مامانی مینا بهت یاد داده با گفتن کلمه سلام و دراز کردن دست از طرف مقابلت شما هم دستتو جلو بیاری و دست بدی 4)ما با همیم و لحظه هام پر شده از عطر دلنواز تو ...
17 دی 1390

آویسای شش ماهه

دخترکم شش ماهه شد! چقدر این روزها تند میگذرند. لحظه لحظه با آویسا بودن عشق است و خاطره! هرروز از روز قبل بزرگتر و شیرین تر میشه ! و منم پخته تر و آروم تر! هر روز لحظه لحظه با اون بودن را با تمام وجودلمس میکنم و هوای نفسشو می بلعم !با اینکه بچه داری خیلی خیلی سخته و پر مسئولیت اما خیلی شیرین و پر هیجانه اینکه یه موجود دیگه از وجودت زاده بشه و لحظه لحظه حیاتش بهت وابسته باشه،اینکه یک عروسک واقعی داشته باشی که تر و خشکش کنی وبهش عشق بورزی، اینکه گونه هاشو تو خواب لمس کنی و ساعتها تماشاش کنی، اینکه به خاطر سرگرم کردنش تا شب از نفس بیوفتی و با هزار مکافات بخوابونیش وبعد از اینکه خوابید دلت براش تنگ بشه!اینکه ببریش دکتر و از اینکه همه فاکتور...
25 آذر 1390

دختر ژیمناست!

عزیز مامان توی این چند روز کلی کارای جالب یاد گرفته: اولیش و بامزه ترینش اینه که اگه بر خلاف خواستش توی کریر بشونمش یا حوصلش از نشستن زیاد سر بره خودشو سر میده پایین ! یک روز که داشتم به کارام میرسیدم و به غرغرای بانو توجه نمیکردم یکهو دیدم ساکت شد رومو که برگردوندم دیدم سر خورده اومده پایین روی فرش نشسته یک کار دیگه هم که مدتهاست میکنه خوردن انگشتای پاشه! و برخی اوقات پا ودست با هم! آویسا جونم دیگه رو شکم میخوابه . اینم پرنسس نازم بعد از بیدار شدن از خواب بعد از ظهر ...
12 آذر 1390

شب زنده داری

ازساعت 3 ( صبح؟ نیمه شب؟) تا الان بیدارم و سیخ نشستم و آویسا روی شونه ام تخت خوابیده و از صدای نفس کشیدنش لذت می برم! شدیدا" چشمام میسوزه و کمرم درد میکنه اما باز ترجیح می دم بیدار باشم  تا آویسا بخوابه چون نمی دونم با کدوم سنسور در نهایت خوابی عمیق میفهمه که با رختخواب تماس پیدا کرده و بیدار میشه به خدا تا صبح بیدار موندن خیلی راحت تر از هزار بار خوابیدن و پا شدنه ،سرم درد گرفت ااز اینکه تا میرم زیر پتو و چشمام گرم که میشه دلبندم نق می زنه و منو فرا می خوانه بامزه اینجاست که نمی دونم چطوری تو این بیدارخوابیها خواب هم میبینم! فکر کنم داره دندون در میاره که اینقدر بی قراره و هر چیز که به دستش میرسه رابا حرص تمام گاز گاز میکنه عاشق...
9 آذر 1390

هوا آفتابی شد!

امروز زمین تا آسمون فرق کردم ،امروز خوشحالم ،شارژم ،پرانرژی شدم !چرا؟ دیشب همسر مهربونم خیلی نازمو میکشید و با دخترک عزیزمون عاشقانه کنارم بودند! دیشب معجزه شد و آویسا فقط یکبار از خواب بلند شد و صبح هم خوب خوابید! امروز مامان عزیزم، مهربونترین و فهمیده ترین مامان دنیا اومده خونمون ! امروز برای یک ساعت و نیم تنها از خونه رفتم بیرون و ریه هامو پر کردم از هوای تازه! امروز خیابان ولیعصر عزیزمو از میدون ولیعصر تا چهار راه ولیعصر پیاده قدم زدم و تو دلم آواز خوندم! امروز آویسا به خاطر بودن مامانیش میخندید و میخندید و میخندید! امروز برای خونه خرید کردم ! امروز تصمیم قطعی گرفتم برم آرایشگاه و یک تغییر اساسی تو کل سر و ...
6 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد