آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

آویسا

گردش در آغوش مامان

این وسیله نقلیه جدید منه که از آترا جون گرفتم وچند روز هم باهاش رفتم گردش خلاصه اینکه حسابی از مامانم سواری میگیرم و کیف میکنم مامان منو با این آغوشی بغل میکنه و همین که یک ربع توی حیاط یا کوچه راه میره خوابم میگیره و راحت بدون نق زدن می خوابم. من خیلی عاشق بیرون رفتنم و عصرا تو خونه حوصلم سر میره  مامانم قول داده دیگه پشت فرمون بشینه و منو ببره خونه مامانی مینا تا تو فضای شهرک گشت و گذار کنم و دلم نگبره ...
23 شهريور 1390

آویسا در چند روزی که گذشت

 این کلاه گشادو دایی نبما سرم گذاشته!  ساعت 7 صبح کاملا"بیدار وهشیار!(تازه یک ساعت پیش بیدار شدم) لالا در حال گردش آویسا برعکس تمام نی نی ها اصلا" این حالتو دوست نداره!     ...
23 شهريور 1390

سه روز خوب

این سه روز تعطیلی خیلی خوش گذشت .از شب قبل از عید من و مامانم خونه مامانی مینا بودیم و حسابی گردش کردیم.اولش مامانم می ترسید من تو کالسکه نشینم و اذیتش کنم اما من برای اینکه ثابت کنم بزرگ شدم و چون خودمم عین مامانم عاشق ددر هستم مثل خانوما خوابیدم و اونا حسابی تو پاساژ گشت زدند و خرید کردند.فردای اون روزم که البته اولین عید زندگیم بود با مامان و بابا رضام رفتیم گردش و بازم خرید! جاتون خالی هوا محشر بود و خیلی کیف کردم اما تا دیدم مامان و بابام دارن بستنی می خورن و اصلا" حواسشون نیست منم دلم می خواد پس به نشانه اعتراض شروع کردم به جیغ کشیدن و گریه ! اونا هم مجبور شدن برگردن اماهمون شب برای شام با خانواده خاله رویا رفتیم بیرون و من اولین ...
12 شهريور 1390

برای یک فرشته

اینا را برای کسی مینویسم که میدونم حتما" اینجا را می خونه،برای اونکه با حضورش در جمع ما شادی و سرور را ارمغان آورد برای اونکه همه فامیل دوسش دارن و همه تحسینش می کنن و به قول مامانم پیک شادی و امید فامیل شده و به قول بابام باحالترین همراه ! برای اون نازنینی که الگوی من در زندگی شده !برای اون که از زمان پیوندش با خانواده ما همواره رفتارش ،منشش، طرز فکرش و روح زیباش سرمشقم بوده مخصوصا تو زندگی بعداز ازدواجم! برای اون عزیزی که هر جا حضور داره حال و هوامون مثل اسمش بهاری میشه! دوسش دارم نه تنها به خاطر همه اون چیزایی که در بالا گفتم ،دوسش دارم چون اون زیبا ترین عروس ،مهربانترین همسر ، با درایت ترین دوست، فداکارترین مادرو در یک جمله بهترینه! ...
11 شهريور 1390

دوباره مانای بیست ساله زنده شده!

سر می رود گل از سبد عطر از گل باد از عطر چنان که تصویر از آیینه و زیبایی تو از چشم من دخترکم اولین باران زندگیت بارید! اولین های تو برای من هم یکتا شدند انگار من هم دارم برای اولین بار دنیا را لمس میکنم !همه اولین های تو رنگ و بویی جدید دارند! انگار تا قبل از این یه شکل دیگه بودند! داریم با هم دیگه دنیا را کشف می کنیم از دریچه چشمای قشنگ و براق تو! مدتها بود غر می زدم که دنیا دیگه برام مزه قدیما را نداره!دیگه هر کار میکنم هر چقدر هم در آغوش خوشبختی غلت میزنم باز هم روزگاری که پشت سر گذاشتمش شیرین تر بود. چقدر دلم تنگ بود برای مانای اون دوران!پر از احساس پر از آرزو و سرشار از عشق! اما با آمدن تو به زن...
5 شهريور 1390

کاری از یک دوست خوب:علیرضا رشیدی

  ستاره باران شبهای انتظار مامان آویسا دل بیقرارم برایت ترانه خوان آویسا آرام ناب تمام جهانی برایم ... بجز شبهایی که میخوابی بجایم تمام راز هستی خنده هایت خمار چشم بابا دم گریه هایت عروس کوچک جهان خانه ما طلاکوب نگارین جان مانا به وقت خواب تو شبم طلایی است تمام جان من شبها لالایی است همان موقع می خوابی در آغوش دلت تند تند میزند مثل یک موش تو گویی وجودم میشود داغ تو عکس آقتابی در تن باغ در آغوش رضا جست وخیز ها ت پر پرواز بابایی است هیهات خدایابرای آویسا همیشه خنده در غمهای دنیا را روش ببنده ...
28 مرداد 1390

دخترم بزرگ شده!

  چقدر زود دو ماه گذشت!دو ماه از بهترین و خاص ترین اتفاق زندگیم! دو ماه از روزی که همیشه حتی از زمانی که فقط مامان عروسکهام بودم خوابشو میدیدم! روز آفرینش ،روز تولد ،روز خنده آویسا به دنیا... چقدر این حس که بچه آدم بزرگ شده جذابه! وقتی داشتیم واکسن دخترک را میزدیم سرشار از این حس غرور آفرین بودم: دخترم بزرگ شده! همه تپش هایم از آن تو باد! همه تپش هایم!     ...
27 مرداد 1390

رفلکس و گریه و بی خوابی

دیشب در مورد وضعیت رفلکس و خوابت با خانوم دکتر نخعی صحبت کرد ،قرار شد امپرازول را دو هفته دیگه هم بخوری خیلی بد مزه ست عزیزم می دونم اما چاره ای نیست. خداوندا دخترم هر چه زودتر خوب بشه طفلک خیلی اذیت میشه. از ساعت 6 صبح که بیدار میشی تا 10 شب مدام بیقراری و همش باید تو بغلم باشی تا شاید نیم ساعت خوابت بره. یعنی کل طول روز با همیم! قربونت برم حتی موقع غذا خوردن و دستشویی رفتن هم تو بغلمی! من که تازه به قول خودم ورزش می کردم و بدن سالم و قوی دارم از پا افتادم و همه تنم درد میکنه.بقیه مادرا که تازه بچه هاشون شب هم نمی خوابن چی می کشن اما دختر باهوش و قشنگم در بین این گریه ها و شیر خوردنهای مداومش خنده و بازی را هم فراموش نمیکنه ! مامان و...
25 مرداد 1390

شناخت دنیا

دخترکم توی عکس عروسی من و بابایی چی میبینی که اینقدر دوسش داری؟ در اوج گریه و بیقراریت هم چشمت که به بوم روی دیوار می افته ساکت میشی و می خندی! قربونت برم مگه تو می تونی منو بابایی را تو عکس تشخیص بدی؟! کاملا" مشخصه که بزرگ شدی و داری با کنجکاوی دنیای اطرافتو می شناسی! مثلا" به تصویرت تو آینه واکنش نشون میدی و انگار با خنده و حرکت دهانت می خوای باهاش حرف بزنی! جمعه که رفته بودیم چیتگر با نگاه کاوشگرانه به آسمون زل زده بودی! یا باشنیدن صدای پرنده ساکت شدی! مامان و بابا را هم کاملا" واضح می شناسی! چقدر لذت بخشه دنبال کردن حرکات و لمس رشد تو نوگل قشنگم ...
24 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد