عصرمن و آویسا و بابا رضا رفتیم پاساژ بوستان تا دخترک توی زمین بازی آنجا خوش بگذرونه:) آویسا خانوم خاطرش خیلی عزیزه چون بابا رضا اصلا" از این پاساژخوشش نمیاد و لی ایندفعه تا من گفتم که مدتهاست دلم میخواد آویسا را اونجا ببریم قبول کرد :* دیدن ذوق و در عین حال تعجب آویسا خیلی خیلی شیرین و لذت بخش بود. عزیزکم از دیدن اون همه بچه یکجا چشماش گرد شده بود:)) تاب سواری با هیجان بسیار وروجک یکجا بند نمیشد اصلا" نمیشه ازش عکس گرفت!! اسم این اسباب بازی را بلد نیستم اما هر چی بود خیلی باحال بود و آویسا هم از همه بیشتر دوسش داشت(یک چیزی شبیه ماشین بود که از روی یک ریل شیب دار سر میخورد پایین) یک ساعت تمام اونجا با...