عادت میکنم!
دارم سخت ترین دلهره های زندگیمو تجربه میکنم ، دلهره سپردن کودکم به غریبه ها! دارم به دلشوره داشتن دائمی عادت میکنم! دارم به نگرانی همیشگی عادت میکنم ! دارم به تنهایی عادت میکنم ! دارم باور میکنم که خواهر نداشتن یک فاجعه است ! دارم باور میکنم فقط و فقط مادر خودم غم های منو درک میکنه ولا غیر.. دارم عادت میکنم که از هیچ کس هیچ کس حتی همسایه و فامیل خیلی خیلی خیلی نزدیک هم هیچ توقعی نداشته باشم! دارم به فرو خوردن اشکهام عادت میکنم ! و جگر گوشه من آویسای قشنگم هم داره به مهد کودک ،به دوری از آغوش مامانی مهربونش (نه مامان شاغلش!) عادت میکنه ! شاید اون هم به خویشتن داری ونگه داشتن بغضش عادت کرده ! آویسا بلاخره باید میرف...