سه روز خوب
این سه روز تعطیلی خیلی خوش گذشت .از شب قبل از عید من و مامانم خونه مامانی مینا بودیم و حسابی گردش کردیم.اولش مامانم می ترسید من تو کالسکه نشینم و اذیتش کنم اما من برای اینکه ثابت کنم بزرگ شدم و چون خودمم عین مامانم عاشق ددر هستم مثل خانوما خوابیدم و اونا حسابی تو پاساژ گشت زدند و خرید کردند.فردای اون روزم که البته اولین عید زندگیم بود با مامان و بابا رضام رفتیم گردش و بازم خرید! جاتون خالی هوا محشر بود و خیلی کیف کردم اما تا دیدم مامان و بابام دارن بستنی می خورن و اصلا" حواسشون نیست منم دلم می خواد پس به نشانه اعتراض شروع کردم به جیغ کشیدن و گریه ! اونا هم مجبور شدن برگردن
اماهمون شب برای شام با خانواده خاله رویا رفتیم بیرون و من اولین شام بیرون از خونه را هم تجربه کردم و چون خیلی از هوا و محیط اونجا خوشم اومده بود راحت خوابیدم تا غذا به همه بچسبه و مجبور نشن نوبتی غذاشونو بخورن!
فردای اون روز یعنی پنجشنبه من و مامان و بابا تصمیم گرفتیم سه تایی خونه بمونیم و به قول مامانم از جمع سه نفرمون لذت ببریم .
جمعه هم با عمه مهناز اینا رفتیم خونه مامانی مریم.سر راه هم از اونجایی که هوا خوب بود و منم شکمم سیر رفتیم پارک ارغوان نزدیک خونه مامانی و یه گشت کوچولو زدیم کلی خوش گذشت تازه تولد عرفان جون هم بود و من حسابی بازی کردم و به قول مامانم اجتماعی شدم خب دیگه بزرگ شدم و تصمیم گرفتم مامانمو خسته نکنم اما هنوز دوست ندارم بخوابم دلم میخواد اطرافمو نگاه کنم و با این دنیای عجیب آشنا بشم!