آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

آویسا

یک مامان غرغرو

1390/9/5 12:43
نویسنده : مانا
437 بازدید
اشتراک گذاری

امروز از اون روزاست! از اون روزایی که هوای دل منم مثل آسمون گرفته از اون روزایی که سرشار از خوشبختی ولی بی حوصله ام! تصمیم داشتم از غم و خستگی و بی حوصلگی اینجا ننویسم امانشد!

آویسا عسل هم امروز سنگ تموم گذاشت با اینکه برای اولین بار در کل تاریخ عمرش تا 9 صبح خوابید و بنده را بس شگفت زده کرد اما تلافیشو تو بقیه روز در آورد اینقدر امروز نق زد و بد اخلاقی کرد که این مامان بی حوصله ی خسته اش برای یک ربع به امان خدا گذاشتش روی تخت تا با صدای 100000000 دسیبل جیغ بزنه و گریه کنه و به محض بغل کردنش ببینه که بلا داره با چشمای خیس از اشکش بهت میخنده و میگه: دیدی موفق شدم!

دلم گرفته از خونه موندن و گریه های بی پایان آویساو بی خوابی ،خسته شدم !تمام بدنم از راه بردن عزیز دل سنگین وزنم درد میکنه!

دلم گرفته و باز هم دلم نمیاد روزای تعطیل به رضا بگم حالا نمیشه تو بیدار بمونی و با دخترک بازی کنی تا من یک ساعت بخوابم!

دلم گرفته و دلم نمیاد به رضا بگم آخه یک کم زود تر بیا خونه تا من توی این شبای بلند زمستون دق نکنم!

دلم گرفته و بد جور هوس هایپر استار و پاساژگردی کردم و چون میدونم برآورده نمیشه دلم نمیاد رضا را معذب کنم!(از دیدن آدمامخصوصا" فامیل به صورت انبوه  در مهمانی و حتی غریبه ها به صورت رهگذردر اماکن تفریحی  لذت زیادی میبرم ، حس زندگی بهم میده حس بودن ،اما همسری و کل خانوادش از اینکه بعضیها عاشق جاهای شلوغن تعجب میکنن برای همین جلوی اونا صداشو در نمیارم معمولا" به این جور جاها میگن : دیوونه خونهنیشخند من اما حوصله آدما را دارم در حد تیم ملی ! و اصلا" جاهای شلوغ دلمو باز میکنن! پس منم احتمالا" دیوونم نه؟لبخند)

آنقدر دوسش دارم که دلم نمیاد بهش غر بزنم و ناراحتش کنم و همه این دلم نیومدنها داره برام دیوار میشه!

از محل کاری که دقیقا" یک سال و نیم پیش ترکش کرده بودم مدام بهم درخواست همکاری مجدد میدن و خیلی هم اصرار دارن که همه چیز تغییر کرده و شرایط مساعد شده و این دفعه به خاطر دخترکم دلم نیومد برای همین اون کارو به فاطمه دوست گلم پیشنهاد کردم و امروز اولین روز کاریشه...

خدایا کمکم کن منم بتونم بعد یک سالگی دخترک برم سر کار ...من از تو خونه موندن دق میکنم ،پیر میشم!

کار هر روزم شده امتحان هزار و یک راه مختلف برای خوابوندن نی نی! در حالیکه آویسا را تو بغلم تکونش میدم یا دارم بهش شیر میدم با یک دست هم تو اینترنت میگردم و 80 درصد زمانم صرف مطالعه و سرچ برای بچه داری و مشکلاتشون میشه.

با یک دست چه کارها که نمیشه کرد! و گاهی هم که هر دو دست بنده این پا عجب کارایی داره !انگشتای پام برای خاموش و روشن کردن تی وی و یا ریسیور و حتی ورق زدن مجله حسابی ورزیده شدن.

امروز تصمیم گرفتم این جوجه نق نقو را بیشتر مهمونی ببرم و خونه مامان هم بیشتر برم باشد که دیدن بیشتر آدمها ایشونو را کمی خوش خلق کنهخیال باطل فقط مشکلم اینه که نبود همسری در طول هفته و دست تنها بودن و هوای سرد کمی تنبلم میکنه اما باید دوباره استقلالم را با همت خودم به دست بیارمزبان

 

راستی یک سوال : چرا آویسا بیشتر از نیم ساعت یکسره نمی خوابهکلافهبیدار شد برم تا قیامت نشده!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله بهار و آترا گلی
6 آذر 90 11:37
مانا گلم
خوب خوب می فهمم که داری روزهای سخت و طاقت فرسایی رو می گذرونی. ولی می دونی که آدمهایی که دوست داردند کامل باشن یک روزی یک جایی به یک نحوی باید پوست بندازن. و این روزهای قشنگ فرصتی برای پوست انداختن توست. سخته و دردناک ولی به زودی با کمی صبوری روزهای آرامتری رو خواهی داشت. به اینده فکر کن و اینکه به زودی زندگی تو هم عادی خواهد شد و روی روال خواهد افتاد. منم این روزها رو یک آرزوی محال می دونستم (جدی می گم) ولی الان در جریان همان آرزوی محال ایستادم . اندکی صبر (که می دونم داری در حد تیم ملی...)
ضمنا با رضا حرف بزن، بهش بگو واضح چی می خواهی. اونم اونقدر تو رو دوست داره که برات کاری کنه (منهای بعضی کارها که اصلا خصلت مردانه شان موجب می شه جنس حرفتو درک نکنن).
این متن یک پاسخ دوستانه به دوست خوب و عزیزمه و ارزش دیگری ندارد.


بهار جون من از شرایط گله ندارم قبل از بچه دار شدن هم حال و احوال من با هوا دستخوش تغییر میشد
راستی خانوم بهار دوست دارم در حد تیم ملی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد