آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

آویسا

سفر نوروزی

روز اول سال 92 به همراه مامانی و بابایی و خانواده خاله رویا راهی نوشهر شدیم قرار بود خانواده خاله گیتی هم روز بعدش به ما بپوندند که متاسفانه مادر خاله بهاره عزیزمون روز اول فروردین بعد از گذراندن یک دوره سخت بیماری فوت کردن و سفر اونها کنسل شد (خانوم بهار گلم چون میدونم همیشه اینجا را میخونی همینجا از صمیم قلب بهت تسلیت میگم.خیلی غم بزرگ و سختیه خدا بهتون صبر بده و به پدر خوبت سلامتی) پنج روز اول را پیش خانواده من بودیم و دو روز هم رفتیم رشت ویلای عمه مهنازپیش خانواده بابا رضا  روی هم رفته سفر خیلی خوبی بود و فقط جای خاله گیتی اینا خالی بود.منکه همش دلم پیش بهارمون بود... اینم درخت آویسا خانوم که پارسال براش کاشتیم و امسال شکو...
10 فروردين 1392

نوروز 92

با کلی تاخیر بالاخره موفق شدم بیام سراغ وبلاگ عسلکم! از چند روز مونده به سال نو ویکهفته اول سال جدید که سفر بودیم همش به بدو بدو گذشت که  صد البته خوش هم گذشت. عروسک قشنگم دومین عیدی بود که کنارمون بودی و عطر حضورت طراوت بهار را صد چندان کرده.آویسای من دیگه کاملا" حرف میزنه و با شیرین زبونیهاش دل هممون را میبره و کل فامیل عاشقش شدن!  امسال چون دورورمون شلوغ بود و سر آویسا گرم میشد پروژه از شیر گرفتن تا امروز که روز دهم فروردینه با موفقیت پیش رفته و فقط شبها اونم یکبار بهش شیر میدم.   خیلی عکس گرفتن از آویسا سخت شده ! به زحمت این چند تا عکس را از سفره هفت سینمون گرفتم   اینم لحظه تحویل سال نو ! عشق ماما...
10 فروردين 1392

عکس پرینت

http://axprint.com/Signup/?IN=129974YQ دوستای خوبم لینک بالا آدرس یک سایت خیلی خوب و مفید برای چاپ عکس و کلی هدایای زیباست از عضویت تو این سایت خیلی لذت خواهید برد به علاوه اینکه کلی هم هدایای مجانی از جمله چاپ مجانی10 عکس به عنوان هدیه ورود شما داره و مهم تر از همه اینکه موسسه خانه چاپ و طرح یک شرکت معتبر و شناخته شده است و با خیال آسوده میتوانید جهت چاپ عکس و یا هر محصول دیگه از عکس پرینت بهش اعتماد کنید. خودتون امتحان کنید
23 اسفند 1391

مامان عروسکها

لالا لالا ...پیش پیش ....نی نی لالا....جوجو بو ! نی نی لالا... الهی من قربون قند عسلم برم که این قدر مهربون و قشنگ نی نی را می خوابونه و با محبت باهاش حرف میزنه. شب موقع خفتن که می رسه با دخترک مهتاب روم کنار هم دراز میکشیم و قصه از خوابیدن کل فامیل از نسیم و عرفان ونوید گرفته تا عمو علی و دایی ایمان و نگین میگیم بعد من خسته از تکرار این همه اسم و قول دادن بابت اینکه حتما خوابیدن چشمامو میبندم و با خروپوف الکی خودمو به خواب میزنم ،ناگهان فرشته مهربونم بافوران عشق دست میندازه دور گردنم و من خوشبخت را غرق بوسه میکنه. و اینقدر این سریال تکرار میشه که با نوازش و نجوای رضا می فهمم منم کنار اون خوابم برده و همسری اومده دنبالم منو ببره سر ...
15 اسفند 1391

اولین های آویسا (2)

هیچ کدوم از شیشه هاتو استفاده نکردی! این کفشها و پاپوشات را هم نتونستم پات کنم ( از بس ماشا.. پاهای نازت تپل بود وزود بزرگ شد) اولین ظرفهای غذا خوری آویسام عاشق این بادیها بودم   ست نوزادی که هنگام ترک بیمارستان تنت کردیم  اون عقب:اولین قاب عکس ،و اولین عروسکای tolo و در جلو : جای دستمال کاغذی ،تکه ای از ست مورد علاقه من که شامل ساعت و سطل آشغال و پا دری بود.   ...
13 اسفند 1391

اولین های آویسا(1)

دیروز داشتم کمد دخترک را مرتب میکردم ، لباسهای خوشگل نوزادیش ، کفشها و پاپوشها، ژاکتها و کلاهاش وکلی لباسهای کوچولوی دیگه ! خاطرات قشنگ این دو سال اخیر از جلوی چشمم رژه میرفت ! اولین شلوار مخمل کبریتی شیرین عسلم!که سوغاتی بابا رضا از دبی بود اولین ژاکت و کلاه دستباف که خاله آتنا دوست نازنین من بهت هدیه داد.(دوست خوبم امیدوارم خیلی زود بیای ایران تا ببینیمت) اولین و قشنگ ترین کلاه زمستانیت که دایی نیما برات خریده بود اولین مایوت که عمه مهناز تازگی بهت هدیه داده و هنوز تنت نکردم! تعدادی ار پیش بندهای نازنین دخترم! اینم تعدادی از پاپوشها و دستکشهای نوزادیت که چون ایام نوزادی شما تو اوج گرما بود اکثرا" بلا است...
13 اسفند 1391

پایان سال و خونه تکانی و آویسای شیطون و .....

جمعه 11 اسفند برای خونه تکانی کارگر داشتیم و خوب می دونید که همچین روزایی خونه منفجره و جای جم خوردن نیست چه برسه به شیطونی و بازی و بدتر از آن به همه چیز دست زدن! آویسا خانوم ماهم نیست که اصلا" کنجکاو و بازیگوش نیست ،ساکت تو اتاقش نشسته بود و برای خودش بازی میکرد تا ما کارهامون زودتر تموم شه  (کی باور میکنه؟) طفلک دخترک همش بین خونه خودمون و حیاط و خونه عمه مهناز سرگردون بود و تا میامد تو خونه امواج جملات : آویسا نکن ،آویسا اونجا نرو ،آویسا دست نزن ،آویسا اونو پرتاب نکن و ... به سمت عسلکم پرتاب میشد آخر سر من مجبور شدم دست از کار بکشم و همه چیز را به رضا واگذار کنم و خودم بیام با دخترک تو اتاقش و تا پایان این پروژه بازی کنم! راس...
12 اسفند 1391

قند عسل من

کارای این روزات: - بیرون ریختن همه روسریهای مامانی از کشو و انتخاب یکیشون وسر کردنش! - خاموش و روشن کردن مدام کامپیوتر! - رفتن سراغ قوطیهای کرمی که از غفلت ما به دستشون آوردی و زدن مدام کرم(به قول خودت ما ) به دست و صورتت! - زدن دکمه search دستگاه تلفن و گشتن دنبال گوشیش با دنبال کردن صدا! - بازی با ماشین حساب بابایی و شمردن اعداد - بوسه زدن پشت سر هم به سر و صورت بابا رضا وقتی دراز میکشه! - برداشتن سریع گوشی تلفنی که زنگ خورده !  عمیقا" به قربون صدقه رفتنهای طرفی که پشت خط هست گوش می دی و لبخند میزنی و اگه بخوایم گوشی را ازت بگیریم تند میگی " الو سلام " که مثلا" بگی داری حرف میزی و گوشی را نمی دی! - دوست تلفنیت ...
9 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد