یکسال و پنج روز گذشت
" دشت هایی چه فراخ كوه هایی چه بلند من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است ظهر تابستان است سایه هایی بی لك گوشه ای روشن و پاك كودكان احساس ! جای بازی اینجاست " تو این روزا آویسا خیلی کیف می کنه هر روز با مامانم میره گردش !عصر ه اغلب یا میریم پارک یا توی محوطه شهرک میگردیم. گل من دیگه کم کم داره راه میفته. و راحت سه قدم را تنهایی راه میره (قربونش برم که مثل خرچنگ کج کج حرکت میکنه ) خلاصه اینکه شکر خدا روزهای خوب و شیرینی داریم و لحظه ای نیست که به خاطر این خوشی شکرگزار نباشم ...