آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

آویسا

کودکانه

یه توپ دارم گیل گیلیه! سرخ و آبیه! زمین میزنه هوا میخوره! نمی دونیی تا کوجا میره! من این توپو نداشتم! مشاموخوب نوشتم! بابا بهم پیدی داد! یه توپ گیل گیلی داد! دنیا قشگ کودکانه آویسا پر است ار شعر و عروسک و توپ و پاستیل و لواشک..... انقدر قشگ و شیرین شعر میخونه که دل ههمون ضعف میره. غیر از شعر بالا عروسک قشنگ من ،پاشو پاشو کوچولو و توپ سفیدم و رنبور طلایی را هم بلده عزیز مهربونم هر کدوممونو که می خواد صدا کنه با القاب شیرینی که خودش انتخاب کرده صدا میزنه مثل:  مانا خوشگل ، بابا رضا جان ، مامانی جان ،بابایی عزیزم و...!!! موقع خواب انگار نقشمون عوض میشه اون منو بغل میکنه و میگه عزیزم ,عسلم ،خوشگلم ...یا دست میندازه گ...
30 ارديبهشت 1392

اولین های آویسا(1)

دیروز داشتم کمد دخترک را مرتب میکردم ، لباسهای خوشگل نوزادیش ، کفشها و پاپوشها، ژاکتها و کلاهاش وکلی لباسهای کوچولوی دیگه ! خاطرات قشنگ این دو سال اخیر از جلوی چشمم رژه میرفت ! اولین شلوار مخمل کبریتی شیرین عسلم!که سوغاتی بابا رضا از دبی بود اولین ژاکت و کلاه دستباف که خاله آتنا دوست نازنین من بهت هدیه داد.(دوست خوبم امیدوارم خیلی زود بیای ایران تا ببینیمت) اولین و قشنگ ترین کلاه زمستانیت که دایی نیما برات خریده بود اولین مایوت که عمه مهناز تازگی بهت هدیه داده و هنوز تنت نکردم! تعدادی ار پیش بندهای نازنین دخترم! اینم تعدادی از پاپوشها و دستکشهای نوزادیت که چون ایام نوزادی شما تو اوج گرما بود اکثرا" بلا است...
13 اسفند 1391

موهای آویسا پر!

بالاخره دیشب 91/12/05 عروسکم را با مامانی بردیم آرایشگاه مخصوص نی نی ها و موهاشو کوتاه کردیم اونم قارچی! وای اما محشر کبری بود! دخنرک با دیدن برگ ریزان موهاش انقدر گریه کرد و جیغ زد که من به آرایشگر التماس میکردم :آقا بسه بسه تمومش کن  اما خدارا شکر ایشون به این وضعیت عادت داشت و علی رغم تکون خوردن زیاد آویسا و هوارزدناش کارشو به نحو احسن انجام داد و وقتی نوبت عکاسی رسید دخترک که حسابی از ما دلخور بود نمیذاشت عکس درست حسابی ازش بگیرن و مدام به آقای عکاس میگفت:"آقا برو برو" اما روی هم رفته نتیجه کار خوب بود.هم موهاش و هم عکسش(اسکنش میکنم میذارمش) اینم عکسایی که خودم به زحمت شب ازش گرفتم اینجا هم از آرایشگاه بیرون اومده...
6 اسفند 1391

18 ماهه ای عزیز

نازنین مامان !یک سال و نیم از تولدت گذشت ، مادر بودن حس قشنگیست که آن را مدیون توام !تویی که بهانه منی برای زیبا تر دیدن دنیا برای لذت بردن از لحظه لحظه حیات و برای کودکی کردن دوباره پابه پای تو! خداوندا سپاس تو را به خاطر سلامتی دلبندم برای همه روزهایی که تو دستمونو میگیری و سایه متعالیت رابر سر زندگیمون افراشته ای! خدایا منو ببخش اگه صبرم کم بود ،اگه گاهی غرغر کردم ،اگه خامی و بی تجربگی کردم! اگه به شیوه تربیتی خودم مغرورانه اعتماد کردم و ناخواسته شاید به بزرگترها بی احترامی کردم! خدایا شکرت که کودکی سالم بهم عطا کردی!شکرت که می تونم با خیالی آسوده از لحظه لحظه بالیدنش لذت ببرم! شکرت برای همه چیز   ...
2 دی 1391

گهواره هم کوچک شد!

از اونجاییکه دخترکم ماشاا.. حسابی بزرگ شده ما ترسیدیم بیشتر از این توی گهوارش بخوابه چون معمول این گهواره تا وزن 6.8 کیلوگرم هست ! برای همین گهواره را از پایه هاش جدا کردیم و موقتا" گذاشتیمش روی پا تختیهامون! اما فکر نکنم زیاد بتونیم ازش به این طریق استفاده کنیم و کم کم باید خانوم کوچولو بره تو اتاق خودش مطمئنا" تا آویسا شبا برای شیر خوردن بیدار میشه توی یک اتاق دیگه بودن خیلی سخته از طرفی هم اصلا" دلم نمی خواد بیارمش توی تخت خودمون و عادت کنه تو رختخواب ما بخوابه! دخملم خیلی شیرین شده ! تا نگاش میکنم بهم میخنده و کلی شکلک در میاره!         ...
27 آبان 1391

درگیر رویای تواَم

  آویسا رسائیان دومین مرداد زندگیش را هم پشت سر گذاشت. دختر نازم روز به روز خوردنی تر و نازتر میشه دیگه خیلی خوب با هم ارتباط برقرار میکنیم انگار اون هم با نگاه به چشمام منو میفهمه  مرداد امسال عمو وحید و خانوادش اومدن ایران و آویسا حسابی با دختر عموهای مامانش مخصوصا" یاسمین جون دوست شد و بازی کرد. پارک آب و آتش رفتیم و بچه ها حسابی آب بازی کردن آویسا بوسیدن را یاد گرفته هم بلده خودش با لبهاش بوسه بده هم از راه دور با اشاره دست بوس بفرسته لی لی حوضک میکنه. عاشق بازی با لوازم آرایش شده ( البته در حد در آوردنشون از توی کیف ) بهش که میگم خودتو لوس کن لباشو غنچه میکنه و چشماشو ریز! ...وای هممون عاشق این اداش شدیم ...
2 شهريور 1391

خلسه شیرین

این روزا یک حس عجیب شیرینی تو دلم موج میزنه! ازون حسایی که وقتی قراره یه اتفاقی بیفته روحم انگار که بهش الهام شده باشه پیشاپیش به استقبالش میره!نمی دونم مژده چه موهبتی ست اما هر چی هست دلچسبه!  مثل وقتایی که دارم یک رومان زیبا را می خونم و کل دورانی که کتاب دستمه تو عالم خلسه و شیرین داستان معلقم، الان هم تعلیق لذت بخش بی دلیلی را تجربه میکنم بدون کتاب ! دختر شیرینم دیگه ماهرانه تاتی تاتی میکنه   اسباب بازی محبوب این روزاش هم شده بطریهای خالی دوغ و نوشابه ! جغله بطریها را که هم قد خودشن دستش میگیره و باهاشون راه میره و اگه مزاحمش هم بشین سرتون جیغ میزنه دیگه عمرا" بذاره ازش یه عکس خوب بگیرم اصلا" جلوی دوربین بند نمیشه !...
18 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد