خلسه شیرین
این روزا یک حس عجیب شیرینی تو دلم موج میزنه! ازون حسایی که وقتی قراره یه اتفاقی بیفته روحم انگار که بهش الهام شده باشه پیشاپیش به استقبالش میره!نمی دونم مژده چه موهبتی ست اما هر چی هست دلچسبه!
مثل وقتایی که دارم یک رومان زیبا را می خونم و کل دورانی که کتاب دستمه تو عالم خلسه و شیرین داستان معلقم، الان هم تعلیق لذت بخش بی دلیلی را تجربه میکنم بدون کتاب !
دختر شیرینم دیگه ماهرانه تاتی تاتی میکنه اسباب بازی محبوب این روزاش هم شده بطریهای خالی دوغ و نوشابه ! جغله بطریها را که هم قد خودشن دستش میگیره و باهاشون راه میره و اگه مزاحمش هم بشین سرتون جیغ میزنه
دیگه عمرا" بذاره ازش یه عکس خوب بگیرم اصلا" جلوی دوربین بند نمیشه ! از سر کار که میرسم خونه بغلم میکنه با محبت بوم میکنه سرش را می چسبونه به سرم و زیر لب به زبون خودش برام حرف میزنه و من نمی فهم چی میگه
این روزا تا خونه خودمون میرسیم آویسا خوابه ! مغزوتنم از شدت خستگی تعطیل شدن ، اما خیلی خیلی راضی وخوشحالترم.از بودن تو جامعه لذت میبرم و همون حس های جذاب بالا که گفتم قلقلکم میدن.