درگیر رویای تواَم
آویسا رسائیان دومین مرداد زندگیش را هم پشت سر گذاشت. دختر نازم روز به روز خوردنی تر و نازتر میشه دیگه خیلی خوب با هم ارتباط برقرار میکنیم انگار اون هم با نگاه به چشمام منو میفهمه
مرداد امسال عمو وحید و خانوادش اومدن ایران و آویسا حسابی با دختر عموهای مامانش مخصوصا" یاسمین جون دوست شد و بازی کرد.
پارک آب و آتش رفتیم و بچه ها حسابی آب بازی کردن
آویسا بوسیدن را یاد گرفته هم بلده خودش با لبهاش بوسه بده هم از راه دور با اشاره دست بوس بفرسته
لی لی حوضک میکنه. عاشق بازی با لوازم آرایش شده ( البته در حد در آوردنشون از توی کیف )
بهش که میگم خودتو لوس کن لباشو غنچه میکنه و چشماشو ریز! ...وای هممون عاشق این اداش شدیم
دوست داره خودش و با دست خودش غذا بخوره و من هم اگه کسی نباشه که بهمون ایراد بگیره جوجو را با بشقاب غذا به حال خودش رها میکنم تا برای خودش حال کنه
دوتا دندون دیگه هم داره در میاره که روی هم دخترم صاحب 8 تا مروارید قشنگ شده
28 مرداد برای اولین بار آویسا را پیش عمه مهناز گذاشتم و رفتم سر کار اما ساعت 12 عذاب وجدان گرفتم و برگشتم خونه و باز هم از اینکه احساساتی عمل کردم پشیمون شدم چون آویسا تا 11 خواب بود بعدش هم مشغول بازی شده بود و اصلا" اذیت نکرده بود .
شبا هنوز خیلی بیدار میشه و من هم هنوز راه حلی که راضیم کنه پیدا نکردم
خدایا هزاران هزار بار برای این همه خوشبختی سپاسگزارم.