آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آویسا

بابا دوستت داریم

میگن دخترا بابایی هستن عاشق باباشونن و همیشه طرفدار این پشتیبان محک زندگیشون! من که خودم همیشه عاشقانه بابامو دوست داشتم، چه در روزهای کودکی که به قول مامان از بس بابا ماموریت بود ونمی دیدیمش عادت به بی قراری کردن و دلتنگی هم نداشتیم،و چه در دوران نوجوانی که به دوستامو و تلفن هام گیر میداد ، و دوران جوانی که اگه دیر میومدم خونه با یک اخم گنده مهربون (اللهی قربونش برم) مواجه میشدم! در همه طول عمر بابامو دوست داشتم از نوع عاشقونه!  وقتی دوستام پشت تلفن کلی با بابام حرف میزدن و می خندیدن کلی پز میدادم که بابای خوبم با همه جوونا می جوشه و به قول خودشون باحاله! الان  هم که این حس بزرگتر شده و ابراز محبت ما به هم واضح تر! از وقتی که ...
16 خرداد 1391

خوش به حالت!

خوش به حالت که اینقدر معصومی! خوش به حالت که اینقدر پاکی! اینقدر زیباست روح لطیفت! آنقدر بی غشی که هر لحظه به هر چی فکر کنی و هر حسی تو دل کوچولوت باشه همه میفهمن! لبت همیشه خندونه ،مدام در حال دست زدن و قر دادنی و دنیا برات همین تک لحظه های بازی با نوید و دیدن مامان باباته! بخشنده ای ،مهربانی وپر هیاهو ،خوش به حالت که تا این اندازه زیبایی! خوش به حالت که اینقدر شبیه خدایی! خوش به حالم که مامان تو شدم!     ...
28 ارديبهشت 1391

عیدونه

سال 90 برای خانواده ما بسیار بسیار متفاوت و زیبا آغاز شد خداوند بهترین هدیه زندگیم را بهم داد،دخترکی تپل وخوردنی! تجربه مادر شدن متفاوت ترین اتفاق زندگیم بود و باعث شد مفهوم خیلی از واژه ها برای معنا پیدا کنن :عشق به فرزند، شب بیداری، وقت کم آوردن برای هر کاری،دلهره ،لذت دیدن خندین دخترم، شیرینی دیدن عشق پدرودختر از همون بدو تولدو... سال 91 هم متفاوت با سالهای پیشین آغاز شد در کنار دختری شیرین ،همسری مهربان ،پدر و مادری عزیزتر از جان ،برادرانی نازنین و خاله و خاله زاده هایی که عاشقشونم و بودن در کنار آنها وخانواده آنهابرام لذت بخشه . سال جدید با یک سفر دست جمعی به نوشهر آغاز شد .به من خیلی خیلی خوش گذشت و واقعا" خستگی یک ساله از تنم بی...
10 فروردين 1391

اندر احوالات ما

یک عدد نی نی به شدت سرما خورده و با آبریزش بینی و سرفه و عطسه ... یک عدد مامان با گلو درد و عاجز در حل مشکل اساسی خونه تکانی... یک عدد بابای مهربان و خسته از دست مامان شلخته و غرغرو... یک عدد خونه منفجر شده از اسباب بازیهایی که همه جای پذیرایی وهال پخش شدندو آشپزخانه ای که نصف ونیمه برای سال نو مرتب شد و به امان خود رها شده! حال و هوایی به شدت عیدونه دلی که برای رسیدن بهار غنج میره، ذوق وشوق برای برنامه لحظه سال تحویلی متفاوت و شلوغ پلوغ که هنوز صد در صد نشده... و چشمان دخترکی که از شدت معصومیت و پاکی برق میزنه... و همه دنیامون شده هم جهت با همین دو چشم مشکی براق که مفسر معنای اسمشه    ...
15 اسفند 1390

یک خانواده

دخترم از یاد مبرآن لحظه که تو دست ما را در دستای کوچیکت میفشردی ما را تا ابد اسیر عشق خود کردی! هفت ماهگیت مبارک! ...
25 دی 1390

کاش این روزا از یادم نره!

1)آویسای مامان!حسابی خوردنی شدی دیگه بانگاه هم میتونیم با هم ارتباط برقرار کنیم، من بهت زل میزنم و تو با مهربانی تماشام میکنی و با چشمای درشت شیطونت بهم میگی که نگاهم را میفهمی!   2)دخترکم انقدر بزرگ شدی که مامان بتونه مهمونی بگیره دیروز برای اولین بار بعد از تولدت مهمونی دادم و خودم کارامو کردم و توقلقلی من هم کاملا" همکاری کردی تا من وبابا رضا بتونیم مهمونیمونو خیلی خوب اداره کنیم.البته ناگفته نماند اگه کمکهای بابا رضا نبود این مهم اصلا" ممکن نمیشد!   3)آویسا جون مامانی مینا بهت یاد داده با گفتن کلمه سلام و دراز کردن دست از طرف مقابلت شما هم دستتو جلو بیاری و دست بدی 4)ما با همیم و لحظه هام پر شده از عطر دلنواز تو ...
17 دی 1390

آویسای شش ماهه

دخترکم شش ماهه شد! چقدر این روزها تند میگذرند. لحظه لحظه با آویسا بودن عشق است و خاطره! هرروز از روز قبل بزرگتر و شیرین تر میشه ! و منم پخته تر و آروم تر! هر روز لحظه لحظه با اون بودن را با تمام وجودلمس میکنم و هوای نفسشو می بلعم !با اینکه بچه داری خیلی خیلی سخته و پر مسئولیت اما خیلی شیرین و پر هیجانه اینکه یه موجود دیگه از وجودت زاده بشه و لحظه لحظه حیاتش بهت وابسته باشه،اینکه یک عروسک واقعی داشته باشی که تر و خشکش کنی وبهش عشق بورزی، اینکه گونه هاشو تو خواب لمس کنی و ساعتها تماشاش کنی، اینکه به خاطر سرگرم کردنش تا شب از نفس بیوفتی و با هزار مکافات بخوابونیش وبعد از اینکه خوابید دلت براش تنگ بشه!اینکه ببریش دکتر و از اینکه همه فاکتور...
25 آذر 1390

اولین برف پاییزی!!!!

دختر قشنگم دیروز اولین برف زندگیت بارید! هنوز پاییزه و برای شهر ما فصل بارش برف نیست اما امسال خدا دلش به ما رحم اومده و داره نعمتای قشنگشو پشت سر هم رو سرمون میریزه .خانوم کوچولو این بارشها برای مامان هم تازگی داره منم برای اولین باره تو آبان برف میبینم! خیلی قشنگه نه؟ به بهار نیست به خزون نیست بسته به اینوبه اون نیست به توبسته به توتنها همه رنگ و بوی دنیا نه به گریه های ابرو نه به خنده های آفتاب تا نباشی تو نمیاد هوس گل به لب آب          این کلوچه خوشمزه را باید یه لقمه چپ کرد!                 ...
18 آبان 1390

دوباره مانای بیست ساله زنده شده!

سر می رود گل از سبد عطر از گل باد از عطر چنان که تصویر از آیینه و زیبایی تو از چشم من دخترکم اولین باران زندگیت بارید! اولین های تو برای من هم یکتا شدند انگار من هم دارم برای اولین بار دنیا را لمس میکنم !همه اولین های تو رنگ و بویی جدید دارند! انگار تا قبل از این یه شکل دیگه بودند! داریم با هم دیگه دنیا را کشف می کنیم از دریچه چشمای قشنگ و براق تو! مدتها بود غر می زدم که دنیا دیگه برام مزه قدیما را نداره!دیگه هر کار میکنم هر چقدر هم در آغوش خوشبختی غلت میزنم باز هم روزگاری که پشت سر گذاشتمش شیرین تر بود. چقدر دلم تنگ بود برای مانای اون دوران!پر از احساس پر از آرزو و سرشار از عشق! اما با آمدن تو به زن...
5 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد