کاش این روزا از یادم نره!
1)آویسای مامان!حسابی خوردنی شدی دیگه بانگاه هم میتونیم با هم ارتباط برقرار کنیم، من بهت زل میزنم و تو با مهربانی تماشام میکنی و با چشمای درشت شیطونت بهم میگی که نگاهم را میفهمی!
2)دخترکم انقدر بزرگ شدی که مامان بتونه مهمونی بگیرهدیروز برای اولین بار بعد از تولدت مهمونی دادم و خودم کارامو کردم و توقلقلی من هم کاملا" همکاری کردی تا من وبابا رضا بتونیم مهمونیمونو خیلی خوب اداره کنیم.البته ناگفته نماند اگه کمکهای بابا رضا نبود این مهم اصلا" ممکن نمیشد!
3)آویسا جون مامانی مینا بهت یاد داده با گفتن کلمه سلام و دراز کردن دست از طرف مقابلت شما هم دستتو جلو بیاری و دست بدی
4)ما با همیم و لحظه هام پر شده از عطر دلنواز تو ،ما با همیم و دیگر برای مانا منی وجود ندارد ،با همیم و روزهامون پر شده از خنده ها و شیطنتهای شیرین تو:)
با هر دوست و آشنایی که حرف میزنم فقط و فقط ازتو میگم و از تو میشنوم.چقدر مادر بود با تمام حسهای دیگه تفاوت داره! مادر شدن عاشقی مطلقه !دچار شدن واقعیه .فضایی که تو نباشی دیگه هوا نداره نفس کشیدن ممکن نیست! یعنی اگه بزرگ بشی این حس من بهت تغییر میکنه؟
5)در پی قراری که با خودم برای خاتمه دادن به افسردگی و خانه نشینی گذاشته بودم .هفته ای دو روز میرم ورزش و چقدر این دو ساعتی که از خونه دورم برای هر دومون فرح بخشه! تو باتمام وجود از بودن کنار مامانی و بابایی لذت میبری و اونا به جبران تمام بی حوصله گیهای من باهات بازی میکنن، من هم وجودمو پر میکنم از انرژی و شادابی.وهمین باعث شده دو تامون کمتر بی حوصله و خسته بشیم.
و حالا چتد تصویر از این روزای عسلم در ادامه مطلب: