آویسای شش ماهه
دخترکم شش ماهه شد! چقدر این روزها تند میگذرند. لحظه لحظه با آویسا بودن عشق است و خاطره! هرروز از روز قبل بزرگتر و شیرین تر میشه ! و منم پخته تر و آروم تر!
هر روز لحظه لحظه با اون بودن را با تمام وجودلمس میکنم و هوای نفسشو می بلعم !با اینکه بچه داری خیلی خیلی سخته و پر مسئولیت اما خیلی شیرین و پر هیجانه اینکه یه موجود دیگه از وجودت زاده بشه و لحظه لحظه حیاتش بهت وابسته باشه،اینکه یک عروسک واقعی داشته باشی که تر و خشکش کنی وبهش عشق بورزی، اینکه گونه هاشو تو خواب لمس کنی و ساعتها تماشاش کنی، اینکه به خاطر سرگرم کردنش تا شب از نفس بیوفتی و با هزار مکافات بخوابونیش وبعد از اینکه خوابید دلت براش تنگ بشه!اینکه ببریش دکتر و از اینکه همه فاکتورهای رشدیش خوبه و بچت سالم و تپل مپله دلت قنج بره!همه و همه باعث میشن احساس کنم خوشبختم ! خوشبختم و دلم میخواد خاطرات این روزا به همه وجودم و ذهنم بچسبه و هرگز پاک نشه!
آویسا جونم از دیروز که شش ماهش تموم شد به جمع غذا خورا پیوست و براش خونه مامانی مریم یه جشن کوچولو هم گرفتیم .اما چون دوربین همراهم نبود عکسا با موبایله و زیاد کیفیت نداره