آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آویسا

عشق مانا

همه کلمات و جمله های مفهوم و نامفهومتو می فهمم همه چیز به زبان خودت میگی و چقدر شیرین و لذت بخشه شنیدن صدای قشنگت. اما دختر قشنگم گاهی وقتایی که چیزی می خوای و من منظورت را نمی فهم ،روزایی که گرسنه شده ای و غر می زنی و من کلافه میشم چون باز هم علت بی قراریت را متوجه نشدم یا زمان خوابت رسیده و من باز غافل شدم عذاب وجدان میگیرم تا جائیکه گریه ام میگیره !       عاشق موسیقی سنتی هستی اینو بارها وقتی با همه وجود محو ستار زدن آقای حائری میشدی و یا با شنیدن صدای شهرام ناظری تو ماشین ساکت و آروم میشینی کشف کردم! یک شب وقتی خونه خاله شیرین بودیم و آقای حائری ستار میزد تو شروع کردی به آ آ کردن و خوندن ...
15 بهمن 1391

مرا به نام کوچکم صدا بزن!

درخت را به نام برگ بهار را به نام گل ستاره را به نام نور  کوه را به نام سنگ دلِ شکفته ی مرا به نام عشق عشق را به نام درد مرا به نام کوچکم صدا بزن!   عمران صلاحی برای چند روز"مانا" بودم بیخود و بی جهت ناگهان مامان تبدیل شد به مانا! و چه حس ملسی بود شنیدن اسمت با شیرین ترین آهنگ دنیا از زبان آویسا! میگم ملس چون خودم هم سردرگمم بین شیرینی این صمیمیت ناگهانی و ترشی از بین رفتن نقش مادری!(البته از اون ترشی های خوشمزه که دخمل عاشقشه !) خلاصه اینکه خوش بودم و غرق لذت که باز هم ناگهانی و البته بیخود و بی جهت بازدیروز شدم "مامان"! از وقتی که اومده تو زندگیم روز شماری میکردم که کلمه "مامان " را یاد بگیره و صدا...
18 دی 1391

از حسین پناهی

      چشمان ِ تو گل ِ آفتابگردانند                                                    به هر کجا که نگاه کنی ، خدا آنجاست ...                                                   ...
10 آذر 1391

نفس

هر چه رو برمی گردانم تو را بیشتر می بینم جزیره ای هستم در آب های شیدایی از همه سو به تو محدودم. هزار و یک آینه تصویرت را می چرخانند از تو آغاز می شوم در تو پایان می گیرم دیگه حتی لحظه ای هم بدون تو نمی تونم نفس بکشم! حتی شبا که خوابی دلم برات تنگ میشه دلم برای بوسیدن و بوییدنت تنگ میشه! چقدر با اومدن تو همه چیز تغییر کرده! به نظر من اینقدر که تولد یک کودک زندگی را تحت شعاع قرار میده ازدواج این تغییر را ایجاد نمیکنه!   ...
27 آبان 1391

هوا بوی سیب می دهد!

- بارون میاد بارون میاد و تو اتاق بد جوری بوی پاییز پیچیده! آویسا را روی تخت خودمون کنار رضا خوابوندم و رفتم چای دم کنم وقتی برگشتم دخترک به روی شکم غلتیده بود و داشت تند تند آغا آغا می گفت! خدایا عجب کیفی داشت دیدن اولین غلت کودکم! - به خنده های شیرینش که هر روز صبح راس ساعت 6 منو از خواب بیدار میکنه نگاه میکنم به این فکر میکنم که چقدر تند داره بزرگ میشه ! - دارم براش سیب رنده میکنم و به اشتیاقش برای خوردن آب سیب فکر میکنم و همراه با عطر خوش سیب لحظه های ملس بالیدنش را بو می کشم ! - آویسا روی کریرش نشسته و برای اولین بار بدون تلاش من برای سرگرم کردنش ساکته! نیم ساعت گذشته بدون نیاز به دیدن من داره زیر لب آواز میخونه! ومن با آرامش د...
27 آبان 1391

مادر(بازم کاری از دوست خوبم علیرضا رشیدی)

معنای زن، جای مبهمی نیست کاش بداند: "خدا "دردانه "ش کرده" بیخیال از تمام وسوسه ها معصومیتی را برقامتش نقش میکند ... از جنس ناب آفرینش خواهش تمام عطرهای دنیا را پیچیده بر جانش میشود، فهمید " زن زیباترین راز آفرینش است" نقطه ای برای آغاز یک پرواز کاش این را خودش بداند دیگر از هیچ ستمی نخواهد نالید و... نگاه مهربانش از دنیا نخواهد گرفت اگر گران بشمارد لحظه ای خویشتنش را... اگر.... بداند مادری چیزی از خدایی کم ندارد علیرضا رشیدی ...
8 مهر 1391

پادشاه فصلها ، پاييز

آ آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر ، با آن پوستين سرد نمناكش باغ بي برگي  روز و شب تنهاست  با سكوت پاك غمناكش ساز او باران ، سرودش باد  جامه اش شولاي عرياني ست  ور جز اينش جامه اي بايد  بافته بس شعله ي زر تا پودش باد  گو بريد ، يا نرويد ، هر چه در هر كجاكه خواهد  يا نمي خواهد  باغبانو رهگذاري نيست  باغ نوميدان  چشم در راه بهاري نيست  گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد  ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد  باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست ؟ داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت  پست خاك مي گويد  باغ بي برگي  خنده اش خوني ست اشك آميز&...
2 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد