مرا به نام کوچکم صدا بزن!
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دلِ شکفته ی مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!
عمران صلاحی
برای چند روز"مانا" بودم بیخود و بی جهت ناگهان مامان تبدیل شد به مانا! و چه حس ملسی بود شنیدن اسمت با شیرین ترین آهنگ دنیا از زبان آویسا!
میگم ملس چون خودم هم سردرگمم بین شیرینی این صمیمیت ناگهانی و ترشی از بین رفتن نقش مادری!(البته از اون ترشی های خوشمزه که دخمل عاشقشه !)
خلاصه اینکه خوش بودم و غرق لذت که باز هم ناگهانی و البته بیخود و بی جهت بازدیروز شدم "مامان"!
از وقتی که اومده تو زندگیم روز شماری میکردم که کلمه "مامان " را یاد بگیره و صدام بزنه گرچه اولین کلمه هم که گفت مامان نبود! اما با شنیدن صدا زدن نام کوچکم صد برابر خوشحال تر شدم بس که طنین خوشی دارد صدا زدن نام!
وقتی اسمم را صدا میزنن انگار هزاران ستاره تو قلبم چشمک میزنه ! بس که آرامش بخشه این حس صمیمیت!می دونی دخترکم چند روزی فقط "مانا" بودم بدون پیشوند و پسوند اضافی ،بدون لفظ خانم مهندس،خانم خ. بدون ببین و راستی و...فقط مانا و این را بی وقفه تکرار میکردی و همه می خندیدن و من پرواز!
*نه اینکه دوست نداشته باشم بهم بگی مامان نه هرگز !این مدت حتی گاهی برای مامان گفتنت دلتنگ هم شدم ! اما تو بهم حسی بخشیدی که ناب بود مثل عطر خودت مثل صدای خوش آهنگت _ " مانا" گفتن با عشق و پراز نیاز _که مدتها بود نشنیده بودم.مانایی که فقط خودش اهمیت داره نه نقشهایی که توش رفته !
91/10/18