جمعه 11 اسفند برای خونه تکانی کارگر داشتیم و خوب می دونید که همچین روزایی خونه منفجره و جای جم خوردن نیست چه برسه به شیطونی و بازی و بدتر از آن به همه چیز دست زدن! آویسا خانوم ماهم نیست که اصلا" کنجکاو و بازیگوش نیست ،ساکت تو اتاقش نشسته بود و برای خودش بازی میکرد تا ما کارهامون زودتر تموم شه (کی باور میکنه؟) طفلک دخترک همش بین خونه خودمون و حیاط و خونه عمه مهناز سرگردون بود و تا میامد تو خونه امواج جملات : آویسا نکن ،آویسا اونجا نرو ،آویسا دست نزن ،آویسا اونو پرتاب نکن و ... به سمت عسلکم پرتاب میشد آخر سر من مجبور شدم دست از کار بکشم و همه چیز را به رضا واگذار کنم و خودم بیام با دخترک تو اتاقش و تا پایان این پروژه بازی کنم! راس...