شب زنده داری
ازساعت 3 ( صبح؟ نیمه شب؟) تا الان بیدارم و سیخ نشستم و آویسا روی شونه ام تخت خوابیده و از صدای نفس کشیدنش لذت می برم! شدیدا" چشمام میسوزه و کمرم درد میکنه اما باز ترجیح می دم بیدار باشم تا آویسا بخوابه چون نمی دونم با کدوم سنسور در نهایت خوابی عمیق میفهمه که با رختخواب تماس پیدا کرده و بیدار میشه
به خدا تا صبح بیدار موندن خیلی راحت تر از هزار بار خوابیدن و پا شدنه ،سرم درد گرفت ااز اینکه تا میرم زیر پتو و چشمام گرم که میشه دلبندم نق می زنه و منو فرا می خوانه بامزه اینجاست که نمی دونم چطوری تو این بیدارخوابیها خواب هم میبینم!
فکر کنم داره دندون در میاره که اینقدر بی قراره و هر چیز که به دستش میرسه رابا حرص تمام گاز گاز میکنه
عاشقتم دختر قشنگم و مامان خوابالوت اصلا" دیگه از نخوابیدن اذیت نمیشه چون دلبند شیرینش توی آغوشش آرامیده...با هه اشتیاق و نیازم به خواب برای اینکه تو راحت باشی راضی میشم بیدار بمونم.
تو بهانه قشنگم برای همه زندگیمی تو و بابارضای خوبت که داره با شدت هر چه تمام تر خرو پف میکنه و موسیقی متن این شب طولانی را تکمیل کرده
اینقدر دوسش دارم که حتی عاشق خرو پفهاشم! خنده داره نه؟اما خیلی بامزه تا صورتشو لمس میکنم ساکت میشه!!!!