آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

آویسا

یک روز آبانی

1391/8/29 11:04
نویسنده : مانا
366 بازدید
اشتراک گذاری

صبح روز شنبه ساعت حدود هشت ....

من هنوز خونه ام و نرفتم سر کار...

آویسا خیلی شیرین خوابیده دلم نمیاد بیدارش کنم ،توی خواب و بیداری کلی لباس گرم تنش کنم و با آژانس، که نمیشه از راننده هم توقع کمک برای حمل یک طفل نیمه خواب ،ساکش ،کیفم،،ظرف غذام و احتمالا" بارونیم راداشت، بریم خونه مامانم بعد با کلی التماس و گریه دخملی برای ممانعت از رفتنم مواجه بشم ومجبور بشم با دل ریش ترکش کنم...هر چند هر بار مامان و بابام میگن این گریه ها فقط یک دقیقه طول میکشه، باز منو نه برای آویسا بلکه برای اون دو تا نازنین که باید سرگرمش کنن به فکر میبره:)

ساعت هشت و نیم شد...

هنوز خونه ام و توی این فرصت صبحانم را کامل خوردم...

آویسا همچنان خوابه و من منتظرم تا بیدار بشه. امروز تصمیم دارم تا هر وقت خودش بیدار شه صبر کنم

ممکنه مثل پنجشنبه تا ده و نیم بخوابه یا شایدم مثل جمعه یک ربع به نه بیدار شه!

رمز پست قبلی را برداشتم! اصلا" چرا رمزدارش کرده بودم؟! واقعا" زمانی که من و آویسا بتونیم تا صبح بخوابیم برام یک تحول بزرگه! می ترسیدم علنی بگم داره این اتفاق می افته ، چشم بخورمچشمک

نه راستش گفتم شاید این روند موقتی باشه و خواستم ذوق الکی نکرده باشم بعد ضایع بشمچشمک

به خدا خیلی سخته شب تا صبح سه -چهار دفعه از خواب بپری و بری بچه شیر بدی تازه اونم وقتی که با لباس خواب نازک از زیر پتو بیای بیرون و سرما بره تو جونت!

البته دیگه عادت کردم و مثل پارسال این تناوب خواب و بیداری آزارم نمیده اما کیه که انکار کنه تمناو لذت خواب یکسره توی رختخواب گرم و نرمو؟

اه ! نکردم این زنگ گوشیم قطع کنم! بابام باز علی رغم اینکه براش پیغام فرستادم دیر میایم نگران شد و زنگ زد و خانومچه بیدار شد...

برم سراغش....

 ساعت ١٠ رسیدم سر کار و با یک اخم گنده از مدیریت استقبال شدمنگران

اماخوشحالم که دخترکم بد خواب نشد،اخم و ترش رویی هیچ کس به اندازه این اهمیت نداره :) یک روز که هزار روز نمیشهخجالت

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان مبینا
28 آبان 91 22:48
الهی چند وقتی بود که نرسیده بودم به وبلاگتون سر بزنم،چقدر دخترمون بزرگ شده،کلی بوسش کن.


مرسی عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد