بابا رضا در سفر
بابا رضا از شب تولدش که 25 فروردین بود رفته ماموریت و منو دخمل آمدیم خونه مامانی .با اینکه نبود رضا جون خیلی حس میشه اما این چند روز حسابی سرمونو گرم کردیم و هر روز یا مهمونی رفتیم و یا گردش
آویسا خانومم یاد گرفته با هر نوای موزون و آهنگینی نانای کنه
تا احساس کنه داره کسی یا جایی را ترک میکنه ویا من بهش بگم" بای بای" کن دستای تپل وخوشگلش را تکون میده
عاشق "AB ROCKET"شده و تا ببینش دوست داره بره روش و مثل مامانی دراز و نشست بزنه
در حال آموزش" لی لی حوضک" و "کلاغ پر"میباشد!
به هر خانومی که میبینه لبخند میزنه و به آقایون زل!اگه من تو جمعی نباشم و آویسا هم آدمای اون جمع را بشناسه راحت میشینه وباهاشون بازی میکنه و شاید بغلشون هم بره اما تا مامیش را ببینه دیگه همه براش غریبه میشن
این روزا حسابی خوش به حال خانومی شده چون علاوه بر عیدیهایی که هنوز هم میرسه مدام مسافر از خارج از کشور داشتیم وبه دنبالش سوغاتی های خوشگل.(تازه سوغاتی بابا رضاش هم در راهه)
خلاصه اینکه با دخترمون حسابی حال میکنیم وکارمون شده اسفند دود کردن و صدقه دادن