حمام
من عاشق حموم رفتنم.حموم رفتن من این امپراتور کوچک کلی مراسم داره مامان و بابا و عمه مهناز بعضی وقتا هم مامانی دست به دست هم میدن تا من یک وجب بچه را بشورن! به هممون هم خیلی خوش میگذره مخصوصا" بابا رضا که انگار اومده شهر بازی!
اما امروز از حموم لدت نبردم چون این مامان بابا هوس کرده بودن بنده را تو وانم بشورن اما من از وان ترسیدم آخه برام جدید بود دوست نداشتم توش بشینم و کلی گریه کردم و حموم بهش نچسبید):
یکی نیست به این دوتا بگه آخه مگه من عروسکم!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی