روزای ما !
چقدر خوبه آدم یه دختر کوچولوی شیطون داشته باشه آنوقت مثل خودش بچه میشی و فارغ ار نگاه و فکر مردم تو خیابون آواز می خونی و بازی میکنی!
هر روز بعد ازظهر با همدیگه تا خونه شعر میخونیم و بپربپر میکنیم!
تو چاله های آب میپریم و از پخش آب به اطراف و حتی لباسمون ،من نمایشی و آویسا از ته دل قهقهه میزنیم!
لواشک دستمون میگیریم و با ملچ مولوچ می خوریم
سوار مترو میشیم و کلی از دستفروشها خرید میکنیم !
از تماشای درختها و برگای هزار رنگشون ذوق میکنیم و جیغ خوشحالی میکشیم و مسابقه برگ له کردن میذاریم!
لبه جدول راه میریم و قطاربازی میکنیم: هوهو چی چی ...هو هو چی چی ....
تو خونه آشپزی میکنیم و آویسا خانوم مسئول همزدن می باشند: چه اهمیتی داره اگه همه جا از جمله لباسای خودش کثیف میشه ؟!
گل بازی میکنیم ، نقاشی میکشیم و کتاب می خونیم!
خلاصه اینکه مادر و دختر کیف میکنیم و ازلحظه ها ی با هم بودن لذت میبریم!
شکرت خدای خوبم!