آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

آویسا

آخرین روزهای نوروز

دخترک شیرینم اولین سیزده بدرزندگیت رفتیم باغ دایی حمید(دایی مامانی مریم)تو لوسان. خیلی خیلی خوش گذشت شما هم خیلی خانوم و خوش اخلاق بودی و حسابی هوای تازه خوردی. از روزی هم که رسیدیم تهران هر روز داریم میریم عید دیدنی و همه حسابی عاشقت میشن این عروسک قشنگ را خاله گیتی برای عیدی بهت دادن و شما هم حسابی عاشقش شده بودی خونه عمه فاطمه (عمه مامان )در حال دست زدن و شادی کردن! دست زدن و بابای کردن را کم کم یاد گرفتی و اگه موزیک پخش بشه حتما" قر میدی و پاهاتو به شدت تکون میدی! تازگیها هم برای دوربین خودتو موش میکی(من فدای اون قیافت بشم مامانی من!) ...
15 فروردين 1391

گردش در آغوش مامان

این وسیله نقلیه جدید منه که از آترا جون گرفتم وچند روز هم باهاش رفتم گردش خلاصه اینکه حسابی از مامانم سواری میگیرم و کیف میکنم مامان منو با این آغوشی بغل میکنه و همین که یک ربع توی حیاط یا کوچه راه میره خوابم میگیره و راحت بدون نق زدن می خوابم. من خیلی عاشق بیرون رفتنم و عصرا تو خونه حوصلم سر میره  مامانم قول داده دیگه پشت فرمون بشینه و منو ببره خونه مامانی مینا تا تو فضای شهرک گشت و گذار کنم و دلم نگبره ...
23 شهريور 1390

سه روز خوب

این سه روز تعطیلی خیلی خوش گذشت .از شب قبل از عید من و مامانم خونه مامانی مینا بودیم و حسابی گردش کردیم.اولش مامانم می ترسید من تو کالسکه نشینم و اذیتش کنم اما من برای اینکه ثابت کنم بزرگ شدم و چون خودمم عین مامانم عاشق ددر هستم مثل خانوما خوابیدم و اونا حسابی تو پاساژ گشت زدند و خرید کردند.فردای اون روزم که البته اولین عید زندگیم بود با مامان و بابا رضام رفتیم گردش و بازم خرید! جاتون خالی هوا محشر بود و خیلی کیف کردم اما تا دیدم مامان و بابام دارن بستنی می خورن و اصلا" حواسشون نیست منم دلم می خواد پس به نشانه اعتراض شروع کردم به جیغ کشیدن و گریه ! اونا هم مجبور شدن برگردن اماهمون شب برای شام با خانواده خاله رویا رفتیم بیرون و من اولین ...
12 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد