آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

آویسا

دختر مهربانم

آویسا داره داخل کیف مامانیشو کنکاش میکنه یک بسته چسب زخم پیدا میکنه و رو به من میگه: -مانا این چیه؟ - چسب زخمه دخترم - چرا؟ -برای اینکه اگه کسی جایی از بدنش زخم شده بزنیم بهش خوب بشه. - اگه درد بگیره؟ - آره اگه زخم بشه درد هم میگیره - اجازه میدی من برم اینو بزنم به کمر مامانی مینا؟ -  ...
21 آذر 1392

شمارش اعداد

اینم از محاسن پله های زیاد مترو: برای اینکه آویسا را تشویق کنم خودش از پله ها بالا و پایین بره ، بازی شمارش اعداد را انجام میدیم ونتیجه این شده: آویسا به سه زبان فارسی، انگلیسی و فرانسه از یک تا ده میشمره! البته ناگفته نماند به فارسی تا 20 بلده و بعد از اون هم داره یاد میگیره! ...
10 آذر 1392

دیدم تو خواب وقت سحر

  دیدم تو خواب وقت سحـر شهزاده ای زریــن کمــــر نشستـه رو اســـب سفیـــد می اومـد از کوه و کمــــر (می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش)2 کاشکی دلم رسوا بشـه ، دریا بشـه ، این دو چشـم پر آبــم روزی که بختم وا بشه ، پیدا بشه ، اون که اومد تو خوابم شهزاده ی رویـــــای من شایــــد تویــی اون کس که شب در خواب من آید تویی تــــو...... از خــواب شیـرین ، ناگـه پریــدم ،او را ندیـــدم ، دیگــر کنــارم به خـدا جانم رسیده ، از غصه بر لب ،هر روز و هر شب ، در انتظارم به خـدا دیدم تو خواب وقت سحـر شهزاده ای زریــن کمــــر نشستـه رو اســـب سفیـــد می اومـد از کوه و کمــــر (می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش)2 ...
8 آذر 1392

سفر پاییزی2

تونستم از صحنه پرت کردن سنگ تو دریا عکس بگیرم! سنگ معلومه؟ پیشی ملوسی (خیلی با هم دوست شده بودین!)  نراد هم شدی !؟؟ مشغول تجسس!  8 صبح ، پل زنگوله ،صرف صبحانه!  بالاخره توی یک عکس من هم هستم!  جاده چالوس،در قطعه ای از بهشت!  عاشق این رنگهام! ...
26 آبان 1392

سفر پاییزی1

خدارا شکر فرصتی پیش آمد که دوباره آب و هوایی عوض کنیم و بریم شمال! آی خانوم کجا کجا؟!!! یعنی تا تونست نارنگی خورد! محاله به دوربین نگاه کنیً! اینم از ژست خانومچه وقتی افتخار میدن و عکس میگیرن! در حال تماشای دسته های عزاداری روز تاسوعا! پیش به سوی ماسه بازی! کنار دریا! دنیای کودکی! تفرج در باغ پرتغال و نارنگی ! و البته بازم میل کردن نارنگی!   درخت موز! ...
26 آبان 1392

آویسا در مهر و اوایل آبان 92

آویسا خانومم عاشق خونه خاله فاطمه و بازی با رهام شده (گرچه اغلب هم آبشون با هم توی یک جوب نمیره! مشغول پوست کندن نارنگی که خودت از درخت کوچولوی تو حیاط کندی! آماده شدی بریم هایپرمی!   اما مثل همیشه اول باید بریم زمین بازی محوطه جلوی هایپر(پاتوق هرروزت) مشغول میل کردن دنت داری تو خونه مامانی پری تلویزیون نگاه میکنی!(از وقتی از امریکا برگشتن دوست داری هرروز بری اونجا)   ...
20 آبان 1392

روزای ما !

چقدر خوبه آدم یه دختر کوچولوی شیطون داشته باشه آنوقت مثل خودش بچه میشی و فارغ ار نگاه و فکر مردم تو خیابون آواز می خونی و بازی میکنی! هر روز بعد ازظهر با همدیگه تا خونه شعر میخونیم و بپربپر میکنیم! تو چاله های آب میپریم و از پخش آب به اطراف و حتی لباسمون ،من نمایشی و آویسا از ته دل قهقهه میزنیم!  لواشک دستمون میگیریم و با ملچ مولوچ می خوریم سوار مترو میشیم و کلی از دستفروشها خرید میکنیم ! از تماشای درختها و برگای هزار رنگشون ذوق میکنیم و جیغ خوشحالی میکشیم و مسابقه برگ له کردن میذاریم! لبه جدول راه میریم و قطاربازی میکنیم: هوهو چی چی ...هو هو چی چی  .... تو خونه آشپزی میکنیم و آویسا خانوم مسئول همزدن می باشند: چه...
19 آبان 1392

نامزدی خاله نغمه

پنجشنبه 9 آبان مهمانی نامزدی خاله نغمه بود. شب خیلی خیلی خوب و دل انگیزی بود و خیلی خوش گذشت  اصلا" فکر نمیکردم آویسا این همه شلوغی و صدا و بزن و برقص را دوست داشته باشه! عروسک قشنگم خیلی همکاری کرد و البته لذت برد.                اینم پرنسس زیبای من  آویسا و آوین عزیزم   آویسا :آترا جون بیا بریم برقصیم :))) ...
11 آبان 1392

همه دنیای من

همه دنیای من گرمای آغوش تو، همه دنیای من نگاه بازیگوش تو، همه دنیای من محبت و مهر بی حد و حصر توست!   آویسا : مامان ببین باد منو بغل میکنه! ...
23 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد